This blog is about books, eBooks , my memories .

Thursday, June 27, 2013

ایمیل ها واقعاً گنج هستند



درود دوباره


پارمیس جان، در سالهای پایانی دبستان دوست صمیمی ام ، زهرا، بود- که او را به نام خانوادگی اش، شیرین صدا می زدم  و او هم مرا تینی می نامید- هر روز ظهر من به خانه آنها می رفتم تا همراه هم به مدرسه برویم. بنابراین همه اعضای خانواده اش مرا می شناختند . ما با هم روزهای بسیار خوشی داشتیم. دلمان می خواست این دوستی را تا پایان دبیرستان ادامه دهیم . بنابراین پس از پایان دبستان با هم فرار گذاشتیم که هر دو به یک مدرسه راهنمایی برویم. اما مادرم گفت که آنجا دور است و مرا نام نویسی نمی کنند و کلی دلایل دیگر .حق با مادرم بود

اما شیرین به آن مدرسه رفت و من مدت ها اشک می ریختم و گریه می کردم. خیلی غمگین و افسرده بودم. خیلی برایم دردناک بود، دیگر صمیمی ترین دوستم را نمی دیدم، دوستی که به من بسیار نزدیک بود، ما همیشه با هم می خندیدیم ، شعر می خواندیم  ، لواشک می خوردیم و صحبت می کردیم، با این که در کلاس در کنار یکدیگر می نشستیم ، هرروز خداحافظی امان بیشتر از نیم ساعت طول می کشید
لواشک های مادر بزرگ شیرین طعم بی نظیری داشتند . دلمان می خواست مادر بزرگ شیرین بیشتر به خانه ی آنها بیاید تا از لواشک های تازه و خوشمزه ای که خودش با میوه های باغش درست می کرد برایمان بیاورد، آنها واقعاً فوق العاده ترش و خوشمزه بودند. حتی همسایه ی شیرین روشنک هم مرا می شناخت

 باورم نمی شد دوستی دوساله ما به همین سادگی  به یکباره نابود می شود، ضربه سختی بود، تصمیم گرفتم ، دیگر با دوستانم اینقدر صمیمی نشوم و یک دوست خوب  معمولی باقی بمانم. بعد از آن گاهی شیرین و مادرش را در خیابان می دیدم ، اما خیلی کم


 چند سال بعد نامه ای برای شیرین نوشتم و در داخل پاکت نهادم، تصمیم داشتم در اولین فرصت نامه را پست کنم، پاکت را لای یکی از کتابهای درسی ام گذاشتم، مدتی بعد دوستم کتابم را برای نوشتن جواب سوالها همراه خود به خانه برد. روز بعد از من پرسید: « تازگی ها ، چیزی گم نکرده ای؟» با تعجب به او نگاه کردم و گفتم :« نه.» او با لبخند شیطنت آمیزی گفت: « راهنماییت می کنم ، شاید در کتابت باشد!» من به یاد نامه افتادم و گفتم :« نامه را می گویی؟ من آن را گم نکرده ام ، اون لای کتابم است.نامه ای است که برای بهترین دوستم نوشته ام. »   او گفت که این را می داند

 من با تعجب به او نگاه کردم ، یعنی او نامه مرا خوانده است، این یک نامه خصوصی بود، این کارش واقعاً ناشایست بود، او که ادعا می کند خیلی با ایمان است ، چطور به خودش اجازه داده که نامه خصوصی دوستش را بخواند؟ کمی ناراحت بودم، انتظار چنین کاری را از او نداشتم، اگر یکی از دوستان شیطانم از این کارها می کرد ، می گفتم طبیعی است، از کنجکاوی این کار را کرده، اما توقع این کار را از او نداشتم. او گفت: « ناراحت شدی؟» معلوم بود که ناراحت بودم ، اما فکر کردم ارزش دوستی ما بیش از یک نامه است، بنابراین به او گفتم: « مهم نیست

 منتظر بودم که نامه را به من برگرداند ، اما او گفت: « دوست دارم نامه را نگه دارم، اشکالی که ندارد؟» من از حرفش واقعاً شوکه شده بودم.چرا نامه من تا این حد برایش مهم بود، مثل این بود که مدرک جرمی پیدا کرده است و برای ارائه به دادگاه آن را لازم دارد، آیا به دوستی من و شیرین حسادت می کرد؟ این فکر ها به سرعت از سرم می گذشت، رفتارش واقعاً برایم عجیب و غیر منتظره بود، تمام تصوراتم درباره او به سرعت تغییر کرد، او که تا دیروز از نظرم دختر ساده، مهربان و دلسوزی بود ، امروز برایم دختری مکار، زیرک بود که برایم کوچکترین احترامی قائل نبود. گفتم : « مهم نیست، می توانی آن را نگه داری» البته به او گفتم که توقع نداشتم که نامه مرا بخواند البته با لحنی که ناراحت کننده نباشد. من واقعاً از او رنجیدم، اما مهم تر از همه اعتمادم را به او کاملاً از دست دادم، او دختر واقعاً خوبی بود و خصوصیات اخلاقی فوق العاده ای داشت، اما ظاهر و باطنش یکسان نبود، بعد ها  از رفتارش متوجه شدم که برای چه آن قدر نامه برایش مهم بوده است، اما لزومی ندارد راز دیگران را برایت باز گو کنم، به هر حال چند سال بعد من ,شیرین را به او معرفی کردم ، ما با هم ریاضی می خواندیم ، اما دیگر مثل سابق با شیرین راحت نبودم ، سالها دوری, گرمی و حرارت دوستی سابقمان را از بین برده بود


این روزها که همه از حریم خصوصی سخن می گویند من ماجرای آن نامه را به یاد آوردم. چند سال قبلی متنی را درباره حریم خصوصی خواندم . بر طبق متن وقتی به حریم حیوانات وارد می شویم ، آنها احساس اضطراب و نا امنی می کنند و رفتارهای غیر معمول از خود نشان می دهند. انسان ها نیز درست مثل سایر مو جودات حریم خصوصی دارند، دایره حریم خصوصی انسانها از انسانی به انسان دیگر متفاوت است. بعضی حریم خصوصی کوچکتری دارند و بعضی دایره حریم خصوصی شان بزرگتر است. اما نقطه تشابه این است که هیچ شخصی دوست ندارد ، دیگری به داخل این دایره قدم بگذارد، این جا کاملاً محرمانه و خصوصی است و هیچ کس اجازه ورود به اینجا را ندارد

اما این روزها این دایره زیادی بزرگ شده است، شعاع آن به اندازه شعاع کره زمین است. دیگر دولت ها به آسانی به حریم خصوصی ما به بهانه حفاظت از کشور و مردم پا می گذارند و اساسی ترین حقوق ما را نادیده می گیرند. اگر چه موزیلا این روزها سخت در تلاش است که از حق قانونی مردم دفاع نماید، اما بعید می دانم که این اقدام مؤثر باشد، حتی اگر دولت ها قول بدهند که به حریم شخصی شهروندان تجاوز نمی کنند، چه کسی حرف آن ها را باور می کند؟ و چه تضمینی وجود دارد که آنها به تعهد شان عمل کنند؟
 

پس چه باید کرد؟ جمله ای است که می گوید: « یاد بگیرید که از درد ولذت استفاده کنید ، نه این که درد و لذت از شما استفاده کند.» حالا که دیگران با خونسردی روی اعصاب ما پیاده روی می کنند، شاید ما بتوانیم با خلاقیت یواش یواش روی اعصاب آنها بدویم یا حتی پرش از مانع انجام دهیم

می پرسی، چگونه؟ وقتی سال قبل متوجه شدم ، ایمیل هایم خوانده می شود، اوایل خیلی عصبی و ناراحت بودم، ایمیلهایم کاملاً خانوادگی بود، آنها را برای اعضای خانواده می نوشتم، بنابراین دوست نداشتم کسی آنها را بخواند، به تدریج یاد گرفتم که زیاد به این موضوع واکنش نشان ندهم، هر چند که این موضوع واقعاً برایم مهم است، اما یاد گرفتم به نیمه پر لیوان هم نگاه کنم و از این درد ، لذت ببرم

مزایای بزرگ بودن حریم خصوصی =عمومی بودن


اشتغال زایی

وقتی سازمانی برای چک کردن نامه ها ، ایمیل ها ، تلفن ها و... به وجود می آید. لازمه اش این است که عده ای به کار گرفته شوند، در این اوضاع بد اقتصادی چه ثوابی بالاتر از این که باعث اشتغال زایی  گروهی شویم

حس مهم بودن

حتماً نامه های ما واقعاً مهم است، که آنها را می خوانند، حتماً ما شخص مهمی هستیم. بهتر از این نمی شود، می توانید حس کنید که یک شخص بسیار سر شناس هستید و ایمیل های شما از گنج با ارزش تر است، پس لطفاً تا می توانید خلاقیت داشته باشید، ایمیل های بامزه بنویسید، این طوری کسانی که مجبورند این کار خسته کننده را انجام دهند لذت می برند و از بی حوصلگی در می آیند، اگر ایمیل هایتان پر از غلط هم باشد که چه بهتر کلی می خندند، شما و ایمیل هایتان واقعاً مهم هستید

شوخی و سرگرمی

فکر می کنید، مأموران حفاظت از امنیت ملی دنبال چه کلماتی در ایمیل ها هستند: بمب ، تروریست، جاسوس، مسلمان، صهیونیست، القاعده، طالبان، هک ، نام رئیس جمهور ها و اشخاص بلند پایه و
سعی کنید تا می توانید در ایمیل هایتان از این کلمات استفاده کنید، با آنها جملات بامزه بسازید( البته مراقب باشید که زیاده روی نکنید) حالا این شما هستید که آنها را دست انداخته اید، حالا بیست و چهار ساعته شما را می پایند، مطمئن هستند شما یک تروریست ، یا جاسوس هستید ، شما هم می توانید به آنها بخندید


محافظ شخصی

اگر موارد بالا را درست انجام دهید ، یک محافظ شخصی جایزه شماست. حالا می توانید هر جا که خواستید با خیال راحت بروید . مطمئن باشید که یک نفر همیشه مراقب شماست، چون شما کسی هستید که امنیت ملی را تهدید می کند، حالا می توانید تصور کنید که یک هنر پیشه یا خواننده مشهور یا یک میلیاردر هستید، آنها حقوق بالایی به محافظ شخصی اشان می پردازند. آن وقت شما تنها با کمی خلاقیت یک بادی گارد رایگان و خیلی حرفه ای دارید

فکر می کنم با کمی تفکر بتوانیم راههای بیشتری برای لذت بردن از عمومی شدن حریم شخصی مان پیدا کنیم. البته احتمالاً موزیلا هیچ گاه نگران شکستن حریم شخصی اش نمی شود، چون به اندازه کافی باهوش و دانا ست. اگر ما هم دانش خودمان را در زمینه کامپیوتر افزایش دهیم، آن وقت است که دیگران باید نگران خودشان باشند ! مگر نه؟

   با امید خلاقیت بیشتر و دنیایی ایمن تر

 M.T                               

                                       






















































 

 


 

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com