This blog is about books, eBooks , my memories .

Saturday, July 25, 2015

مرگ بهترین اختراع زندگی است

شور زندگی یا آرامش مرگ؟


« زندگی شکفتن است
                             با زبان سبز راز گفتن است.»

زندگی کودک بازیگوشی است که در علفزار می دود و به هر گوشه و کنار سرک می کشد، از عطر علف ها سر خوش و از نوازش آفتاب و نسیم غرق لذت می شود؛ در پی شاپرک ها می دود، گل های وحشی را با عشق می چیند، در کنسرت گنجشک ها هم سرایی می کند و با قار قار کلاغ ها قصه می بافد؛ گاه نگاهش مدتها بر مورچه ای ثابت می ماند گویی به شگفت انگیزترین منظره ی هستی می نگرد، زمان برایش بی معناست، زمین به چشمش زیباست و زندگی زیر پوستش نفس می کشد و در رگ هایش جاری است.


بودن یا نبودن مسئله این است

زندگی ، زیستن با انرژی هستی و مرگ به غل و زنجیر کشیدن آن است؛ زندگی جریان یافتن انرژی درونی ، دریا شدن و بیان خویشتن است و مرگ مسدود سازی انرژی درونی، به گِل نشستن و مرداب شدن است، بنابراین هرگاه از انرژی هستی سرشار شویم به زندگی پیوسته و از مرگ گریخته ایم.

با این حال، تفکیک زندگی از مرگ چندان آسان نیست، گرچه انکارش می کنیم ولی حس مرگ همانند حس زندگی در لحظه لحظه ی زندگی ما جاریست؛ حتی اگر بگوییم دمی فارغ از مرگیم، مرگ در سایه نشسته است ،به ما می نگرد و ما همواره در دو راهی انتخاب بودن یا نبودن مردد ایستاده ایم ، راستی مرگ یا زندگی؟ حق انتخاب با ماست؟ چطور حس مرگ را از صفحه ی زندگیمان شسته و به شور زندگی بپیوندیم؟


«آه ...
          مردن چقدر حوصله می خواهد
                                             بی آن که در سراسر عمرت
      یک روز ، یک نفس
                                             بی حس مرگ زیسته باشی ؟ »

فکرِ مرگ، تنها مختص برهه ی خاصی از زندگی مثل پیری نیست، ما از هنگام تولد تا دم مرگ بین بودن و نبودن دست و پا می زنیم، و زیباست که انتخاب مرگ یا زندگی دست خود ماست و نه هیچ شخص دیگری.

هر قدر بیشتر از انرژی برتر درون و شهودمان پیروی کنیم، بیشتر از حس زندگی برخوردار شده ، نیروی زندگی به تک تک سلولهای بدنمان راه یافته ، سر زنده تر، سالم تر و جوان تر می شویم ، گویی نور معنوی از وجودمان به بیرون متساطع می شود.


برعکس با عدم اطمینان به غریزه و انرژی برتری که پروردگار در وجودمان به ودیعه گذاشته است، از مسیر زندگی خارج شده، به سمت مرگ سوق داده می شویم؛ نشانه اش زندگی سراسر کشمش است؛ وقتی زندگیمان آکنده از  دلواپسی ، اضطراب ، تشویش ، عصبانیت ، هراس ، سرگشتگی و نومیدی می شود، برف سفید پیری و چین و شکن ها هم از راه می رسند؛ خستگی و فرسودگی به سراغمان آمده و قامت استوارمان خم می شود، چرا که خلاف مسیر انرژی هستی حرکت کرده ایم و با گفتن همه پیر می شوند دیگر، گناه خودمان را به گردن هستی می اندازیم.

در حالی که خطوط چهره و پژمردگی بیانگر دغدغه ها و نگرانی های ماست، چه بسیار سالمندانی که از نوباوگان باطراوت تر و پویاتر به نظر می رسند؛ بنابراین با وارونه سازی روند عدم اعتماد به خویشتن و تغییر الگوی زندگیمان ، شاداب تر و جوان تر می شویم.


« گاهی
          صد بار در یک روز می میرم
                                           حتی
                                               یک غنچه ی مریم هم برای مردنم کافی است »    

هر کسی مسئول مرگ خودش است

هر چند زندگی زیباست اما بخشی از وجود ما خواهان مرگ است در حالی که بخش دیگر برای زندگی تلاش می کند؛ جنبه ای که خواهان زندگی است به پیروی از شهود متعهد است، از خطر کردن و آزمودن ناشناخته ها، واهمه ای ندارد، کودک وار است و شوق و ذوق زیادی دارد.

بُعدی که خواهان مرگ است از الگوهای رایج و آزموده شده ی اجتماع و دیگران تبعیت می کند، سربه زیر و ساکت است، اهل ریسک و خطر نیست و تسلیم خواهش های درونی نمی شود، می گوید : نمی توانم، درست نیست، فراموشش کن ، به زحمتش نمی ارزد، از منطقه ی امن دور می شوی، خط قرمز است، نه تسلیم نمی شوم ؛ همین بخش مرگ طلب سرانجام نسخه ی زندگیمان را می پیچد و ما را راهی سرای باقی می کند.

« انگار
         فرصت برای حادثه
                                از دست رفته است
                    از ما گذشته است که کاری کنیم
                                                      کاری که دیگران نتوانند »


می خواهی بپذیر ، می خواهی نپذیر ؛ مرگ یک انتخاب است، تصادف یا سکته ی قلبی یا ... شاید سبک رفتنمان را خودمان انتخاب نکنیم اما تصمیم رفتن با ماست. اگرچه جسم ما آگاهانه می گوید من عاشق زندگیم اما روحمان از زندگی دل بریده است، و این جان است که برای بودن یا نبودن تصمیم می گیرد.

هر انسانی در این دنیا مأموریتی دارد؛ بعضی مأموریتشان را با موفقیت انجام داده، دیگری در این دنیا کاری ندارند که بمانند، بنابراین به قلمروی دیگری می روند؛ دسته ی دیگر در انجام مأموریتشان شکست می خورند؛ انسان های شکست خورده ، خود دو گروهند ؛ برخی نومیدتر از آنند که بتوانند به هدف و آرزوهایشان در زندگی کنونی دست یابند، اینها ناآگاهانه مرگ را انتخاب نموده تا در قلمرویی دیگر یا شاید با جسمی تازه تر و پرتوان تر هدف محقق نشده را محقق ، و مأموریتشان را به سرانجام برسانند. ولی آن دسته از شکست خورده ها که هنوز امیدوار به بار نشستن آمال و آرزوهایشان هستند، آنقدر زنده می مانند تا کامیاب و سرفراز این جهان را ترک کنند.



« مرگ پایان کبوتر نیست
   مرگ وارونه ی یک زنجره نیست
  مرگ در ذهن اقاقی جاریست
   مرگ در ذات شب دهکده از صبح سخن می گوید
   مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است. »

مرگ کابوس نیست
از آن چه گذشت در می یابیم زندگی یک انتخاب است، انتخابی آگاهانه. با انتخاب آگاهانه ی زندگی و پیروی از شهود و اطمینان به خرد برتر می توانیم روند پیری را به تعویق بیندازیم و سال به سال جوان تر و سالم تر و زیباتر شویم؛ و با دیدی متفاوت به مرگ نگاه کنیم، مرگ پایان جاده نیست، کابوس نیست، مگر زیباست، یک سفر است ، سفر از دنیای مادی به دنیای معنوی، به قول استیو جابز « شاید مرگ بهترین اختراع زندگی است چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ کهنه ها را از میان برمی دارد و راه را برای تازه ها باز می کند. »



زندگی ؛یعنی ، پیروی از انرژی درون
مرگ : یعنی ، حرکت کردن خلاف انرژی درون


زندگی در روشنایی : شاکتی گاوین                                                                              
اشعار از قیصر امین پور و سهراب سپهری
                                                                             M.T☺






M.T☺

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com