This blog is about books, eBooks , my memories .

Sunday, October 6, 2013

دفترچه ای را که دوست داری بردار





اگر چه یکشنبه ها برایم روشن و آفتابی است ، اما امروز ابرهای تیره و تاریک تردید
، روشنی و درخشش آن را از جلوه انداخته اند. احساس می کنم به داستانی الهام بخش نیاز دارم ، داستانی امید بخش و شور آفرین، که به من انگیزه ای برای تلاش بیشتر ببخشد. بنابراین مثل همیشه به سراغ دوستانم می روم و نگاهی به کتاب « مبانی موفقیت  جان کنفیلد » می اندازم . چند سال قبل این کتاب را خوانده بودم، کتابی پر محتوا و پر از داستانهای جالب و الهام بخش. در همان نگاه اول داستانی را  که به آن نیاز دارم می یابم. داستانی که به من می گوید : « آنچه  را دوست داری به دست بیاور وگرنه مجبوری آنچه را  به دست می آوری  دوست داشته باشی.»

اگر چه همه ی رنگ ها زیبا هستند . زرد ، آبی، قرمز، سبز، نارنجی، بنفش، صورتی ، سفید و مشکی و بدون هر یک از آن ها زندگی معنا و شکوه خود را از دست می دهد ، اما شما مجازید دفترچه ای را که دوست دارید انتخاب کنید ، انتخاب با شماست



دفتر چه یادداشت زرد رنگ


سال ها قبل در کارگاه آموزشی مربوط به عزت نفس که مجری آن « شری کارتر اسکات » نویسنده ی کتاب « اگر زندگی بازی است ، این ها قوانین هستند» شرکت کردم . وقتی در ساعات آغازین صبح هر بیست و دو نفر ما وارد سالن آموزشی شدیم ، ما را راهنمایی کردند تا روی یکی از صندلی هایی که رو به جلوی اتاق چیده شده بود ، بنشینیم. روی هر صندلی یک دفترچه ی سیمی قرار داشت . بعضی از آن ها آبی، بعضی زرد و تعدادی هم قرمز بودند. دفترچه ی من زرد بود با خود گفتم :« از رنگ زرد متنفرم، ای کاش مال من آبی بود.» سپس شری چیزی گفت که برای همیشه کل زندگی مرا متحول کرد « اگر رنگ دفترچه ی خود را دوست ندارید، آن را با دفترچه ی کسی دیگر عوض کنید و رنگی را که می خواهید انتخاب کنید و بردارید، در زندگی هر چیزی را دقیقاً همان طور که بخواهید یه دست می آورید.»

عجب ، چه مفهوم اساسی و ریشه داری! بیست سال بود که این طور فکر نکرده بودم، برایم جا افتاده بود که من به هر آنچه بخواهم نمی رسم.بنابراین به شخصی که سمت راستم نشسته بود، رو کردم و گفتم : « دفترچه ی آبی ات را با دفترچه ی زرد من عوض می کنی؟» او پاسخ داد : « اشکالی ندارد، من روشنی و درخشندگی این رنگ را دوست دارم، به حال و هوای من می خورد.»

حالا دفترچه ی من آبی است. موفقیت بزرگی  نبود ، اما شروعی بود تا بابت حق به دنیا آمدنم برای داشتن آنچه می خواهم مدعی شوم. از آن موقع به بعد ، موارد مورد نیازم را ناچیز نشمردم و قابل احترام دانسته به آگاهی خود از آنچه می خواستم دست یافتم. آن روز نقطه ی عطفی در زندگی من بود. آغاز مجاز دانستن خود برای شناخت خواسته ها  و آرزوها و اقدام ها به روشی قدرتمند برای کسب آنها




با خواندن نکته ای که در در ادامه خواهید خواند هم انگیزه ام برای نوشتن چند برابر شد


ارنست همینگوی ، وداع با اسلحه را 39 بار بازنویسی کرد، این عالی بودن ها بعدها او را به سمت جوایز پولیتزر و نوبل در ادبیات هدایت کرد.


نکته ی بسیار جالبی است ! اگر من هم نوشته هایم را بیش از 39 بار بازنویسی کنم، احتمال اینکه روزی نویسنده ی موفقی شوم ، زیاد است.( البته 39 بار بازنویسی به زمان زیادی نیاز دارد ، اما در راه  افتخار میان بر وجود ندارد.) 
این کتاب را مطالعه کنید ، اگر تنها یک کتاب را می خواهید برای امسال مطالعه کنید ، این کتاب انتخاب خوبی است



​با بهترین آرزوها
M.T




0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com