This blog is about books, eBooks , my memories .

Wednesday, October 15, 2014

شاید سوار قطار اشتباهی شده ام ، خیالی نیست


استیو جابز گفته :« آدم وقتی آینده را نگاه می کند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ، ولی وقتی گذشته را نگاه می کند متوجه ارتباط این اتفاق ها می شود.» شاید قبلاً این سخنان را باور نمی کردم ، اما اکنون که به گذشته می نگرم ، کاملاً به آن ایمان آورده ام ، شما چطور؟

« دو تا از اشیای پیرامونتان را با تمام جزئیات توصیف کنید.» این موضوع اولین نگارش ما در دبیرستان بود و حدس بزنید که کدام یک از اشیای دور و برم را تشریح کردم ( یاد اتاق عمل افتادم ) ؟

خب ، به گمانم حدستان تقریباً درست است : یک گل صحرایی و یک لامپ صد وات
توصیف لامپ روشنایی کار چندان سختی نبود ، اجزای ساده ای داشت ، بعد از شرح جزئیات نقدی طنزآمیز درباره ی وضعیت لامپ های خیابانها و پارک های سطح شهر نوشتم ، دبیرم نظر خاصی نداشت . حدس می زنم این اولین نگارش منتقدانه ی طنازانه ی من بود و با این که نوشته های طنزآمیزم زیاد به مذاق دبیر دوست داشتنی ام خوشایند نبود ، باز هم از این انشاها نوشتم. اما او سخت تحت تأثیر دومی قرار گرفته بود

گل شقایق را که نماد متانت و ایستادگی در سختی هاست ، با گلهای ظریف گلخانه ای مقایسه کرده بودم ، که طاقت کمترین تغییر درجه حرارت ، باد و باران و شرایط نامساعد را ندارند


آن موقع اصلاً فکرش را نمی کردم که روزی روزگاری قلم بردارم و از روشنایی و پایداری بنویسم ، یا نوشته های احساسی ، اجتماعی ، شوخی ، ورزشی ، نقد یا داستان

خواب دیگری برای خودم دیده بودم ، اما مسیر زندگیم عوض شد ، یا شاید خودم سوار قطار اشتباهی شدم و از این وبلاگ سر در آوردم و چه زود دو سال سپری شد


آره ، ما تصمیم می گیریم سوار کدام قطار بشویم ، اما انگار کائنات هم بیکار نمی نشیند ، می چرخد و ما را هم می چرخاند و در مسیری که دوست دارد پیش می برد. شاید به همین خاطر است که من از این همه سرگردانی دلهره ندارم ، خودم را به دست جاده ی زندگی سپرده ام و با او حرکت می کنم ؛ بی خیال نه بی هدف


چند روز اخیر به آنالیز و تجزیه و تحلیل وبلاگم ، مرور خاطرات یک سال گذشته ، درس هایی که آموختم ، اشتباهات فراوانم ، بازیابی رویاهای گذشته و ترسیم اهداف جدید سپری شد

از بین مقالات و داستانهایی که پارسال نوشتم ، پربازدیدترین مقالات فارسی پست های زیر بودند

بایگانی گوگل جایی برای بایگانی خاطرات تلخ و شیرین
و در بین نوشته های انگلیسی داستانهای پارمیس ، مخاطبین بیشتری داشتند ، سه داستان برگزیده عبارتند از :

Windows , Hearts and writing on clouds.
 Aroma of Haft-Sin ...

از همراهی شما دوستان گرامی حقیقتاً سپاسگزارم



وقتی کودک بودم ، از خریدن کفش و لباس نو خیلی ذوق زده می شدم ، هر روز چند بار در کمد را باز می کردم ، و مشتاقانه به آنها زل می زدم ، گاهی یواشکی برشان می داشتم ، می پوشیدم و مغرورانه در اتاق راه می رفتم، الان شاید دیگر به آن اندازه از خریدن کفش و لباس تازه ذوق زده نشوم ، اما هنوز هم شور و شوق زیادی دارم ( به همین خاطر است که اسم وبلاگ دیگرم را گامی نو گذاشته ام ؟) ؛ امروز که قالب وبلاگ را عوض کردم ، مثل ندیده ها چند بار بهش سر زدم

و احتمالاً می پرسید که چرا سیاه تو که ظاهراً خیلی شادی ؟

راستش را بخواهید ، قالب قبلی را خیلی می پسندیدم ، اما زندگی یکنواخت ، کسل کننده است ، ما به تنوع نیاز دارم . بین قالبها این یکی به دلم نشست ، چون مشابه قبلی است و کمی فانتزی تر

برای هماهنگی وبلاگ با قالب دو کلمه ی tragic accidents را به توضیح وبلاگ افزودم ، امیدوارم شما هم آن را بپسندید ، ممکن است بعدها تصویر زمینه اش را تغییر دهم


اگر نظر خاصی در مورد قالب یا وبلاگ دارید ، آن را به رایانامه ام ( ایمیلم ) بفرستید و خب ، حتماً تا حالا به این نکته پی برده اید که مثل یک خط راستم یعنی زیادی مستقیمم

به عبارت دیگر حرفهای دو پهلو، پیشنهادهای تلویحی و سخنان کنایه آمیز را عموماً ندیده و نشنیده می گیرم . می دانید چرا؟  چون فیلم و سریال پلیسی زیاد دیده ام ، و جمله ی تکراری این فیلم ها را از برم : « برای گفته هایت مدرکی هم داری ؟

ساده تر بگویم ، اگر دوستی به من بگوید :« فلانی حرف تازه ای ندارد » خب ، من متوجه ی اشاره اش می شوم ، و شاید برنجم ، اما نمی توانم به حرفش استناد کنم ، نمی توانم قضاوتی بکنم یا مطمئن باشم که او منظوری داشته است ، اگر هم به کسی بگویم غرض دوستم از این گفته کنایه زدن به من بوده ، شاید بگویند :« خیالات برت داشته


بنابراین نمی شود اشارات و کنایات را جدی گرفت ، حتی اگر واقعاً جدی باشند. چه خوب می شه اگر نظری ، گلایه ای ، پیشنهادی ، انتقادی ، حرفی ، سخنی دارید به زبان آدمیزاد ، رک و راست برایم بفرستید ، ممنونم


در پایان از همه ی همکارانم یعنی نویسنده خودم ( نویسنده ی کتابهای سه شنبه را نمی شناسم ) ، خوانندگان یعنی شما ، مثلث مدیریت گوگل ، همه ی گوگلی ها ، جی دی و دوستان جی پلاس ، فیس بوک و دوستان فیس بوکی ام، مایکروسافت ، اپل و گیدئون ، آمازون و همه ی دوستانم در لینکدین به ویژه لائورا سپاسگزارم


تشکر ویژه از جف گوین ، استوارت استرلینگ ، لن استانلی و سایت socialmediaexaminer  برای مقالات سرشار از ایده های عالی و راهنماییهای مفید و انرژی مثبت کلامشان

همچنین قدردان لطف و محبت های فراوان  خانواده ی ستودنی ام ( مادر ، برادران و خواهرانم ) ، موزیلا فایرفاکس ، فری ایبوک ، و تمام هنرمندان پیکسابی هستم



" آدم وقتی آینده را نگاه می کند شاید تآثیر اتفاقات مشخص نباشد ، ولی وقتی گذشته را نگاه می کند متوجه این اتفاق ها می شود و یادتان باشد شما باید به یک چیزی ایمان داشته باشید ؛ به شجاعتتان ؛ به سرنوشتتان ؛ به زندگی تان یا هر چیز دیگری
این چیزی است که هیچ وقت مرا ناامید نکرده است و خیلی تغییر در زندگی من ایجاد کرده است "
                                                                    استیو جابز

در پایان اعتراف می کنم که من داستانهای موفقیتی را که نوشتم و نامه های پارمیس را بسیار دوست دارم ، شاید از نظرم اینها محبوبترین نوشته هایم باشند

باز هم متشکرم
                                                                                                     M.T                                      

شاید سوار قطار اشتباهی شده ام ، خیالی نیست به مقصد می رسم


M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com