This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, December 1, 2014

در راه رسیدن به هدف چطور پرشور و با انگیزه بمانیم ؟


سلولهای خاکستری سخت

یک ضرب المثل آلمانی می گوید :« آن چه هانس کوچولو یاد نمی گیرد، هانس دیگر هرگز یاد نمی گیرد.» خودم این جمله را بارها از دیگران شنیدم اگر فلان مهارت را در بچگی یاد نگیری ، وقتی بزرگ شدی اصلاً یاد نمی گیری!؟

سلولها عصبی تنها سلولهایی هستند که توانایی تقسیم و ترمیم را ندارند، بنابراین با مرگ هر سلول عصبی، ظاهراً مغز ضعیف تر می شود. سالها دانشمندان بر این باور بودند که با بالا رفتن سن ، مغز پیر و فرسوده می شود و توانایی های ذهنی تحلیل می روند. آن ها مغز انسان را همانند سنگ خارا ، سخت و غیر قابل انعطاف تصور می کردند.



شبکه ی مغزی بزرگتر، هوش بیشتر


اما مقاله ای که در سال 1991 در مجله ی ساینس منتشر شد ، خلاف این موضوع را ثابت می کرد. تحقیقات جدید نشان می داد که مغز انسان همانند پلاستیک است ؛ سنگ در برابر ضربات پاسخی ندارد،سر جایش می ایستد تا خرد شود، اما پلاستیک منعطف است ، او با هر ضربه تغییر شکل می دهد و خودش را با شرایط جدید منطبق می کند درست مثل مغز انسان که خاصیت شکل پذیری (Playsticity) دارد.

اگر چه مغز انسان گرفتار قفس سخت جمجمه است و نمی تواند بزرگتر شود ، اما استاد ارتباطات و شبکه سازی است ؛ مغز انسان حدود 100 میلیارد نورون دارد و هر سلول عصبی  ( نورون) می تواند دست 15 هزار سلول عصبی دیگر را بگیرد و به اطراف گسترده شود تا کارایی مغز افزایش یابد.

 مغز دوست دارد شبکه اش را توسعه دهد و باهوش تر شود، بنابراین عاشق دردسر است و از حل مسأله  لذت می برد ،به همین خاطر هر بار که مشکلی را حل می کنیم ، بار دوم راحت تر از پس آن بر می آییم ، چون منابع اطلاعاتی آن در مغزمان ثبت شده است، در حقیقت ردپای یادگیری تا ابد روی مغزمان باقی می ماند. بنابراین ما می توانیم با گذشت زمان باهوش تر یا کم هوش تر شویم ، انتخاب با خود ماست.


صبح امروز که به صندوق الکترونیکی ام سر زدم ، یکی از دوستانم نامه ی جالبی برایم ارسال کرده بود : با این عنوان : « کاری را برای 30 روز امتحان کن »

به تد تاک سر زدم و این ویدیو جالب را چندین بار دیدم. این ویدیو زیاد تازه نیست ، سال 2011 ساخته شده است ، اما تماشایی است. "مت کاتس" یکی از مهندسان گوگل  که از زندگی کسالت بارش  خسته شده بود ، تصمیم گرفت نظریه ی فیلسوف آمریکایی « مورگان سپورلاک » را امتحان کند، یعنی به مدت سی روز فعالیت تازه ای را انجام دهد؛ او توییتر، تماشای تلویزیون ، شکر و کافئین را برای سی روز از زندگیش برمی دارد و جای آن ها  روزی 10000 قدم ، دوچرخه سواری تا گوگل ، 1667 کلمه تا نوشتن یک رمان و گرفتن یک عکس   را می گذارد.

بعد از سی روز او علاوه بر این که شادتر، سرزنده تر و با اعتماد به نفس تر است، یک رمانِ نوشته، کلی عکسِ گرفته و یک عالمه شکلاتِ نخورده ، دارد.

چند سال پیش من هم طعم این نظریه را چشیدم ، تصمیم گرفتم سی روز پیاده روی کنم ، اولش شک داشتم تا آخر ماه دوام بیاورم ، اما اراده کردم که تا خط پایان بروم و رفتم. تجربه ی هیجان انگیزی بود ، از آن به بعد تا مدتی هر ماه یک سرگرمی نو را امتحان می کردم ، هم روحیه ام بالا رفته بود و هم اعتماد به نفسم.

امروز بعد از تماشای ویدیو با خودم گفتم بهتر است دوباره این راه را محک بزنم ، تا از روزمرگی بیرون بیایم ، مغزم ارتباطات تازه ای بسازد و باهوش تر بشوم ، ضمن این که اعتماد به نفسم هم بیشتر می شود. شما هم خودتان را محک بزنید و هیجانش را تجربه کنید.

برای موفقیت در این مسیر باید سرقولتان بمانید و پشتکار داشته باشید ، هر اتفاقی که می خواهد بیفتد ، بیفتد .شما  باید تا پایان روز ( و پایان ماه ) به تعهدتان عمل کنید؛ از سختی ها نترسید. یک ضرب المثل آلمانی می گوید:« اگر پایان خوب باشد همه چیز خوب است.»


آموزش مغز

روی طاق ، جلوی ورودی کتابخانه اسامی تاجران برنده ی جایزه ی « ارنست اَند یانگ » کنده کاری شده بود، "ریچارد لاچیا "ی جوان آرزو داشت نامش بر روی طاق حک شود، پس از مدتها کاوش در زندگی مردان بزرگ متوجه شد که رمز پیروزی آنان در نظم و انضباط ،برنامه ریزی، سخت کوشی و پشتکار است ، لاچیا تصمیم گرفت که این عادت ها را در خود پرورش دهد ، او یک سال تمام روی طرح شرکت آینده اش کار کرد.

سال بعد به سن دیه گو رفت و شرکتش را راه انداخت ، تنها سرمایه اش طرح تجاریش ، یک وانت قراضه و دانشش در زمینه ی شبکه های کامپیوتری بود، او آپارتمانی را در یکی از فقیرترین و خطرناک ترین محله های شهر اجاره کرد ، آن آپارتمان محقر ،خانه و دفتر کارش شد. لاچیا روز و شب بی وقفه کار می کرد تا رویایش را بسازد. او می گوید می دانستم که هر یک روز استراحت برابر است با از دست دادن چند مشتری.

اما کار به آن آسانی که لاچیا روی کاغذ پیش بینی کرده بود، جلو نمی رفت ، هر مانعی را که بر می داشت ، مشکلات جدیدی سر راهش سبز می شدند، کم کم داشت هیجان و انگیزه ی اولیه را از دست می داد ، اما نمی خواست تسلیم شود. لاچیا می گوید به تدریج دریافتم که هر چقدر تمرکز بیشتری روی کارم داشته باشم و از تلاش دست بر ندارم ، ادامه ی راه برایم  آسانتر می شود، دیگر در برابر شرایط سخت دست و پایم را گم نمی کردم و گیج نمی شدم. در واقع داشتم روی مغز کار می کردم و آن را آموزش می دادم.

چند سال بعد شرکت کوچک او آنقدر بزرگ شده بود که شعباتی در شهرهای دیگر داشت و تنها از راه مشاوره روزی یک میلیون دلار درآمد به دست می آورد.

سرانجام رویای ریچارد لاچیا محقق شد ، در سال 1999 برنده ی جایزه ی سالانه ی ارنست اَند یانگ شد و نامش بر طاق بیرون کتابخانه حک شد.


* برای تبدیل هیجان ها و انگیزه های موقت به عادت و فعالیت دائمی ، مغزتان را با انضباط ، تمرین مداوم و کار مستمر آموزش دهید، اگر فعالیتی را دائماً تکرار کنید ،پس از مدتی صاحب عادت و رفتارجدیدی خواهید شد.



کتاب هوش هیجانی : دکتر تراویس برادبری و دکتر جین گریوز
                                               M.T



​Was Hänschen nicht lernt , lernt Hans nimmermehr.



M.T

0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com