This blog is about books, eBooks , my memories .

Monday, February 1, 2016

امام آمد





از ۱۲تا ۲۲

شب ۱۲بهمن ۱۳۵۷، آسمان پاریس ابری بود. باران نم نم می بارید که هواپیما از فرودگاه پاریس برخاست . امام با چند نفر از یاران و نزدیکان، پس از سال ها تبعید به ایران باز می گشتند. در سینه ی همراهان امام غوغایی بود، اما در دل امام آرامش موج می زد. بوی خوش عطر امام، در هواپیما به مشام می رسید.


روز ۱۲بهمن، یکی از پر شکوه ترین روزهای تاریخ ایران بود. امام پس از ۱۴سال دوری از وطن، به ایران بازگشته بود. او سوار بر ماشین از بین امواج خروشان مردم از میدان آزادی، خیابان انقلاب اسلامی و ... گذشت تا به « بهشت زهرا » رسید و آنجا، در جوار مزار شهدای انقلاب سخنرانی تاریخ ساز خود را ایراد فرمودند:« من به پشتیبانی این ملت، دولت تعیین می کنم.»

در ۱۵بهمن، امام « مهندس مهدی بازرگان » را به عنوان رئیس دولت موقت برگزید. در همین روزها، کارکنان نیروی هوایی در محل اقامت امام با او بیعت کردند.

بیستم بهمن، همافران در مهم ترین پایگاه هوایی تهران شورش کردند. روز ۲۱بهمن، رژیم پهلوی از ساعت چهار بعد از ظهر، حکومت نظامی اعلام کرد. امام فرمان داد تا مردم به خیابان ها بیایند. یاران امام فکر می کردند که آن شب، نیروهای گارد شاهنشاهی به محل استقرار امام ( مدرسه ی رفاه) حمله خواهند کرد و نگران بودند.

یکی از نزدیکان گفت:« آقا! امشب مدرسه را ترک کنید، به محل امن تری بروید.»
امام با قاطعیت گفت:« نگران نباشید، چیزی نمی شود.»   

مردم به خیابان ها آمدند و حکومت نظامی شکست خورد. فردای آن روز، انقلاب اسلامی پیروز شد و رژیم پهلوی سقوط کرد. 

 

قانون
یاران برای تهیه ی غذای شب عاشورا، گوسفندی ذبح کردند. امام شب ها غذای ساده ای مثل نان و پنیر و گردو یا میوه می خورد. فقط ظهرها، معمولاً مقداری آبگوشت بار می گذاشتند.

وقتی او فهمید که آن ها گوسفندی را بر خلاف قانون کشور فرانسه - که باید هر گوسفندی در کشتارگاه ذبح شود- ذبح کرده اند. گفت:« چون تخلف از قانون فرانسه شده، من از این گوشت نمی خورم!»



پرتقال های ارزان

 آن روز، وقتی امام به آشپزخانه آمد، چشمش به پرتقال ها افتاد. از کسی که پرتقال ها را خریده بود، پرسید:« این همه پرتقال را برای چه خریده اید؟» 
او گفت:« پرتقال های خوب و ارزانی بود. برای چند روز گرفته ام.» 

امام گفت:« لطفاً ببرید و اضافه ی این ها را پس بدهید. ما که این همه نیاز نداریم.»
او گفت:« پرتقال های خوب و ارزانی است.»

امام گفت:« می دانم، ولی شما دو گناه کردید: اول این که ما نیاز نداشتیم که این همه پرتقال بخرید و این اسراف است. دوم این که ارزان بود. اگر این پرتقال در مغازه می ماند، کسی که نتوانسته پیش از این پرتقال ارزان بخرد، آن ها را می خرید.»
او گفت:« این جا در فرانسه، خرید و فروش کامپیوتری است و پرتقال ها را پس نمی گیرند.»

امام گفت:« پس پوست پرتقال ها را بکنید و آن را پرپر کنید و نگه دارید تا شب که دوستان برای نماز آمدند، بین آن ها پخش کنید تا همه بخورند. شاید این طوری خدا از سر تقصیر شما بگذرد.»

  

نانوایی
پیرمردی در خانه ی امام در قم، خدمت می کرد و هر روز برای خرید نان به نانوایی محل می رفت. نانوا و مردم او را می شناختند. تا او را می دیدند، با شیفتگی می خواستند تا از امام برایشان تعریف کند سپس بدون نوبت نان هایش را می خرید و به خانه باز می گشت.

روزی امام، او را کنار کشید و گفت:« بابا! شنیده ام وقتی می روی توی صف می ایستی، می گویند ایشان در خانه ی آقاست و بی نوبت به تو نان می دهند.»
پیرمرد گفت:« بله، همین طور است.»
امام گفت:« ولی این کار را نکن. خوب نیست کسی از این خانه برود و بدون نوبت خرید کند. تو باید مانند دیگران در صف بایستی!»

غنچه ها

امام هر روز نیم ساعت در حیاط قدم می زد. گاهی عروسش، فاطمه نیز همراه او بود. امام به کنار باغچه که می رسید، غنچه ها را به او نشان می داد و می گفت:« فاطمه! فکر می کنی این غنچه چند روزه است؟»
فاطمه می گفت:« آقا! نمی دانم».
امام می گفت:« اما من می دانم. دو روز و نیم است که این غنچه باز شده است. من هر روز به دیدنش می آیم، به آن نگاه می کنم و می بینم چقدر تغییر کرده است.»


دبیرستان اسپرینگ دال
 
عده ای از دانش آموزان دبیرستان « اسپرینگ دال » ایالت کانزاس آمریکا، که سیاه پوست و سرخ پوست بودند، برای پژوهش درباره ی شخصیت رهبر انقلاب اسلامی ایران نامه ای را به نشانی خانه ی امام نوشتند و همراه با آن یک جفت جوراب نیز فرستادند. در آن نامه تقاضا کردند تا امام برای آنان چیزی به یادگاری بفرستد.
 
نامه به دست امام رسید، او در پاسخ نوشت:
 
« به نام خداوند بخشنده ی مهربان
 
فرزندان عزیز و خوب دبیرستان اسپرینگ دال ایالت کانزاس امریکا نامه ی محبت آمیز و هدیه ی ارزشمند شما عزیزان را دریافت نمودم. من می دانم که شما سرخ پوستان و سیاه پوستان در فشار و زحمت هستید. در تعلیمات اسلام فرقی بین سفید و سرخ و سیاه نیست. آنچه انسان ها را از یکدیگر امتیاز می دهد، تقوا و اخلاق نیک است.
 
از خداوند بزرگ می خواهم شما فرزندان عزیز را موفق کند و به راه راست هدایت فرماید.
 
یک جزوه از کلمات نصیحت آمیز پیغمبر بزرگ اسلام را برای شما عزیزان می فرستم و به شما دعای خیر می کنم.
امید است که در ارزش های انسانی موفق باشید.
 
                                                                 روح الله الموسوی الخمینی ».
 
 
 
 
 
چرا با این قیافه می روی؟
 
 امام رادیوی کوچکش را در دست داشت و در حیاط خانه قدم می زد. نیم ساعت به اذان مانده بود. رادیو را لب ایوان گذاشت و خواست وضو بگیرد. در همان وقت نوه اش از دانشگاه بازگشت. خسته بود. سلام کرد و روی پله ی حیاط نشست.
 
پدر بزرگ تا کفش های کهنه، چادر مشکی گرد و خاک نشسته و لباس چروک شده ی نوه اش را دید، اخم کرد و گفت :« چرا با این قیافه به دانشگاه می روی؟»
 
نوه اش گفت:« در جمهوری اسلامی با وضعی بهتر از این نمی شود به دانشگاه رفت.»
 
امام گفت:« تو دوتا گناه کرده ای: یکی این که ریاکار هستی و می خواهمی بگویی که من آن قدر پول ندارم که یک جفت کفش بخرم. گناه دیگر بی نظمی توست که خلاف شرع و خلاف اسلام است.»
 
او گفت:« آقا! اگر بخواهم با سر و وضع مرتب بروم، شاید از من ایراد بگیرند.»
 
امام گفت:« اگر خواستند ایراد بگیرند، بگو خمینی گفته است باید مرتب به دانشگاه بروی.» 
 
 
کتاب چشمه ی خورشید به قلم ناصر نادری             
 
اساس همه ی شکست ها و پیروزی ها از خود آدم شروع می شود. انسان اساس پیروزی است و اساس شکست است. باور انسان اساس تمام امور است.            امام خمینی
Success and failure originate from man himself. Man has the potentiality from success and failure.
Self-reliance is basis of all achievements.
Imam Khomeini







 
 
  M.T☺




0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com