This blog is about books, eBooks , my memories .

Sunday, March 13, 2016

دستم به دامان ضــریحت، عاشقت هستم








« ماشین به راه افتاد چشمم خیس دریا بود
مبدا شـب و مقصــــــد برایم صبح فردا بود

انگار از تنگ بلــــــــــــــوری کوچ می کردم
چون جاده ها رودی به سمت شهر دریا بود

شهری که نام شهریارش آسمان بــــانوست
ماهی که مثل پادشـــــاه طــوس تنـــــها بود

ماشین توقف کرد گـــنبد داشت می تــــابید
گلــــــدسته های آســـــمان از دور پیدا بود

بــــــــــاور نمی کردم ولی بــــانو کنار در
انگام که چشــــم انتــــظار دیـــــدن ما بود

نزدیک تر رفتم، جـلو آمد، دلــــــــم لرزید
فرصــــــت برای درد دل کردن مهیا بود

دستم به دامان ضــریحت، عاشقت هستم
دستی به مــــوهایم کشید، انگار رویا بود

در مـرمر دستان پــــاکش زود خوابم برد
شیرین تر از خـــواب تمام کودکی ها بود

اما صدای ســــــاعت کـــــــوکی، خــــــــــــدای من
هر چه که دیدم خواب نه ... رویا نه ... اما، بود»

سراینده : سورنا جوکار



سلام، سال نو مبارک

شش، شش روز مانده است به نوروز. سین امروز سیب است. 

طبق فرمایشات ویکی : سیب نمادی از تندرستی و زیبایی است. سیب را مادر یا پدربزرگ خانواده بر سفره هفت سین می چیند شاید به آن خاطر که همه ی ما بارها شاهد دلواپسی و نگرانی مادر خانواده برای حفظ سلامتی اعضای خانه بوده ایم.

می دانستم سیب نماد زیبایی و سلامتیه، ولی نمی دانستم مامان باید سیب را بر سفره ی هفت سین بگذارد، حالا می دانم، الآن نامه ی دن میاد.(Now I know)


سعیم بر این است که داستانم را این هفته تمام کنم، به ناچار قیچی برداشتم و دارم از سر و ته داستان می زنم تا عصاره اش اختتامیه ای شود برای بستن داستان امسالم. کار آسونی نیست اما قبلاً ( قبلن) زیاد از این کارها انجام دادم، از پس این یکی هم برمیام. البته آدم دلش می شکند؛ چه کنم دلم از سنگ که نیست، گریه در خلوت دل ننگ که نیست؟ :)

 تا بعد







0 comments:

Post a Comment

Recent Posts

My Blog List

Blog Archive

Powered by Blogger.

Text Widget

Copyright © iIslandbooks | Powered by Blogger

Design by Anders Noren | Blogger Theme by NewBloggerThemes.com